خرکیف شدگانیم :دی
مدیر مرکز یه خانم دکتره که چند بار رسما به شوخی و جدی بهم گفته ازت بدم میاد :دی
امروز اومد تو اتاق دکتر ز. دید من نشستم پیشش، برگشت گفت تو که هممممش اینجایی!! بعد رو کرد به دکتر ز. و گفت: دکتر کار ایشون رو انجام بدین بره. این دیگه کارمند ما شده بس که اینجاست!
دکتر ز.؟ بدون مکث گفت "کلّ مرکز در اختیار خانم فلانیه" بعد برگشت با لبخند منُ نگاه کرد که واکنشم رو ببینه!
من؟ اون لحظه هیچ واکنشی نشون ندادم؛ هنگ کرده بودم در واقع و داشتم تو ذهنم تجزیه و تحلیل میکردم که الان این جملهاش جدّیه، کنایهست یا چی :|
الان؟ نیم ساعت یه بار لحنش یادم میاد و به خاطر مُشت محکمی که بر دهان استکبار کوبید، هیپ هیپ هورررااا گویان ابراز شادمانی کرده و ذوق مرگ طور علامت ویکتوری نشون میدم! باشد که رستگار شوم :))))
- نمیدونم احتمال داره روزی رو ببینیم که هر کس سرش تو کار خودشه یا نه :|
- در همین لحظهی ملکوتی آقامون ابی چه خوش دارن میفرمان "اگرچه بغض ابرای سمج سخت و نفس گیره، بیا اشکاتو نذر شونهی من کن نگو دیره"